سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چهارمین قانل خداست

 

پسرک بی قرار بود،می خواست بنویسه دوستش داره اما.......اما دستش می لرزید و قلم رو می انداخت.پسرک پریشون و تنها بود وباور نداشت دیگر دستانش خالی مانده...

 

کنج اتاق بود و گریه می کرد و چیکه چیکه آب می شد.به این فکر بود آیا فردا آفتابی هست؟یا نه.پنجره های شادی رو بسته بود و به تمام عمرش فکر می کرد.رو برگه های خیس از اشک می نوشت نامرد و گاهی اوقات می نوشت حلالی به تو تبریک میگم.خیلی بی قراری میکرد و هق هق گریه هاش و دل زدناش سکوت پر ستاره شب بهاری بهم میزد.

می نوشت ای بی احساس چرا رفتی؟چرا؟........

پسرک نوشت با دستانی سرد و لرزان ?قاتل من را کشتند ،?قاتل که ?نفر میدونستن اگه بخوان من میمیرم و خار میشم اما کارشون رو کردن...اما ?نفر دگیه بی خبر بودن ،بی خبر از منی که این حا بی قرار و عاشق با خاطرات زنده ام و نفسام هم نفس ابره نفس میکشم.اولین قاتل من دختری بود که می خواستم که به اون میگفتم خانومی که تموم قلبم،احساساتم،وجودم،عمرم را به پاش گذاشتم اما با جا گذاشتن قلبم جواب منو داد......

دومین قاتل من دوست خانمیم بود که بی خبر اومد و منو کشت و سومین قاتل رو به خانمیم معرفی کرد و در آخر.....

چهارمین قاتل خداست......

خدایی که من همیشه به او توکل می کردم و همیشه به اون رو مرحم خودم میدونستم.حتی عشقمو با خدام قسمت کردم که نگه ناشکرم اما این خدا با خانومیم منو بی قرار کردن.خار و پوچم کردن...دلی که ساده دادم به سادگی به من شکسته پس دادن و اشک و بی تابی شبانه و هزار غم غصه به من دادن...حالا با کی دردودل کنم،خدا؟؟؟؟؟خدایی که منو کشته؟؟؟خود خدا منو زیر شلاق غم و تنهایی زد و زندونیم کرد.خدا دیگه نه...........

من مردم به دست ?قاتل امیدوارم شما مثل من نشید




ادامه مطلب

[ یکشنبه 90/4/19 ] [ 5:18 عصر ] [ محمدجوادصحرائی ]